جدول جو
جدول جو

معنی گوره شیر - جستجوی لغت در جدول جو

گوره شیر
(گَ رَ قَ عَ)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 72 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و27 هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت. کوهستانی و سردسیر سالم و سکنۀ آن 25 تن و آب آن از رود خانه بادین آباد است. محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیاه شیر
تصویر گیاه شیر
گیاشیر، شیرۀ گیاه، هر گیاهی که وقتی شاخۀ آن را ببرند شیره ای از آن خارج شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشه گیر
تصویر گوشه گیر
کسی که در خانه بنشیند و از مردم دوری کند، گوشه گیرنده، گوشه نشین
فرهنگ فارسی عمید
(گَرَ)
دهی است جزء دهستان شراء بالا از بخش کمیجان شهرستان اراک واقع در 72 هزارگزی جنوب کمیجان و یکهزارگزی راه عمومی شراء. دامنه و سردسیر و سکنۀ آن 514 تن. آب آن از رود خانه شراء است. محصولش غلات و بنشن و انگور و شغل اهالی زراعت و ژاکت بافی است. نزدیک قریه در دامنۀ کوه شاه زند هفت قبر بزرگ از ازمنۀ خیلی قدیم به جا مانده که به قبر هفت برادران و یا هفت کسان معروف است. در کوه شاه زند غاری وجود دارد که زرتشتیان آن را محل غیبت شاه کیخسرو می دانند. این غار و آن قبور مورد توجه زرتشتیان است. می گویند وقتی کیخسرو از سلطنت کناره گرفت با هفت تن از سرداران شبی را در این حدود گذراند و اصرار کرد که یاران مراجعت کنند، آنان قبول نکردند و صبح آن روز اثری از شاه ندیدند و در نتیجۀ تفحصات زیاد بر اثر سرما و طوفان هلاک شدند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
مجعد. پیچیده. در صفات زلف و ابرو مستعمل است. (آنندراج) :
در دلم غصۀ گره گیر است
چرخ تسکین آن دهد ندهد.
خاقانی.
کمند رومیان بر شکل زنجیر
چو موی زنگیان گشته گره گیر.
نظامی.
سر زلف گره گیردلارام
به دست آورد و رست از دست ایام.
نظامی.
زلفین مسلسلش گره گیر
پیچیده چوحلقه های زنجیر.
نظامی.
خندۀ جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست.
حافظ.
، گره دار. با گره:
کمان ابرویش گر شد گره گیر
کرشمه برهدف میراند چون تیر.
نظامی.
چین ز ابروی گره گیر تو خط هم نگشود
تا قیامت نشود نرم کمانی که تراست.
صائب (از آنندراج).
رجوع به گره بر ابرو افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ خَ)
همان گورخر که گذشت. (آنندراج). گور: و گوره خر از پیش او بگریخت، روی در بیابان نهاد. (سندبادنامه ص 137). رجوع به گور و گورخر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ یِ)
تره ای است که بغایت تلخ بود. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). تره ای باشد شبیه تبرخون (ترخون) لیکن به غایت تلخ است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُو رَ دَ رَ)
دهی است از دهستان آلوت بخش بانۀشهرستان سقز واقع در 24000 گزی باختر بانه و 8000 گزی مرز ایران و عراق. کوهستانی و سردسیر و دارای 55 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رود خانه گوره دار است. محصولات جنگلی و مختصر غلات دارد. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
شیرۀ گیاه، گیاشیر، رجوع به گیاشیر شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در 74000 گزی شمال باختری بندرعباس، سر راه فرعی لار به بندرعباس، جلگه و گرمسیر است، سکنۀ آن 250 تن است، آب آن از چاه است، محصول آن خرما و غلات و شغل اهالی زراعت وراه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
تنها و مجرد و خلوت نشین. (ناظم الاطباء) (آنندراج). منزوی. که گوشه گیرد. معتزل:
گر هنرمند گوشه گیر بود
کام دل از هنر کجا یابد.
ابن یمین.
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند
رخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند.
حافظ.
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو.
حافظ.
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید.
حافظ.
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد.
حافظ.
، زاهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره چتریان که علفی و پایاست. برگهایش شانه یی و گلهایش زرد رنگ و بصورت چتر مرکبند. دو یا سه گونه از گیاه شناخته شده که در اروپا و افریقا و آسیا میرویند. از گیاه مذکور ماده ای شیری رنگ ترشح میشود که در مجاورت هوا منجمد میگردد و بصورت صمغ در می آید و در طب عوام مصرف دارد و چون خوشبو میباشد در عطر سازی نیز مستعمل است جاوشیر جاشیر کماشیر حلیب البقر
فرهنگ لغت هوشیار
گره دار باگره، چین دار پر چین: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر. (نظامی)، مجعد پیچیده (زلف و مانند آن) : خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. (حافظ)، گلو گیر: در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ک ندهد. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوره خر
تصویر گوره خر
گورخر: چون نزدیک گوره خر آمد خر گوری دید سپید بر مثال نقره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر گیر
تصویر گوهر گیر
گیرنده جواهر
فرهنگ لغت هوشیار
شیره گیاه (مطلقا) عصاره نبات، هر نباتی که در وقت بریدن آن از آن شیری بیرون آید مانند برگ درخت انجیر
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه گزین: عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید. (حافظ)، زاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشه گیر
تصویر گوشه گیر
خلوت نشین، زاهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گره گیر
تصویر گره گیر
مجعد، پرپیچ و تاب
فرهنگ فارسی معین
تنها، عزلت طلب، عزلت جو، کناره گیر، گوشه گیر، گوشه نشین، مجرد، معتزل، منزوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نقطه ی دور
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی که شیره ی آن را در شیر گاو و گوسفند ریزند و از آن
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی بوته ای با برگ های سرخ، گل زرد و ساقه ی نرم که داخل آن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی